به گزارش راهبرد معاصر ، او توضیح داد: پدرم سه روز پیش خانه را ترک کرده و از آن زمان دیگر هیچ خبری از او نیست. پدرم ملکی دارد که به یک تعمیرکار خودرو اجاره داده است و خودش هم گاهی به آنجا میرود و در اتاقک طبقه بالای مغازه استراحت میکند. اول خیال کردیم او به آنجا رفته است اما وقتی سرکشی کردیم، دیدیم پدرم آنجا نیست. بعد از آن، به همه بیمارستانها سر زدیم اما باز هم خبری به دست نیاوردیم و حالا میترسم اتفاق بدی برایش رخ داده باشد.
کارآگاهان بعد از شنیدن اظهارات این مرد دست به کار شدند و در گام نخست به تعمیرگاه اجارهای رفتند اما وقتی به آنجا رسیدند، دیدند تعمیرگاه تعطیل است. درِ اتاقک طبقه بالای آن هم بسته بود. تعطیلی تعمیرگاه عجیب به نظر میرسید زیرا به گفته همسایهها، همیشه مرد مستأجر و دو کارگرش در آنجا حضور داشتند. در حالیکه مأموران نیز ظنین شده بودند که اتفاق ناگواری برای مرد گمشده رخ داده است، به پرسوجو از همسایههای تعمیرگاه پرداختند و فهمیدند سه روز پیش نیمههای شب سه تعمیرکار سوار بر خودروی مرد مفقودشده محل کار خود را ترک کردند. این در حالی بود که اثری از خودروی مرد مسن نیز وجود نداشت.
کارآگاهان دیگر تردیدی نداشتند که برای اطلاع از سرنوشت پیرمرد مفقودشده چارهای جز دستگیری مرد تعمیرکار و دو کارگرش ندارند به همین سبب جستوجوهای وسیعی را آغاز کردند و توانستند این سه نفر را دستگیر کنند. آنها ابتدا مدعی شدند از سرنوشت پیرمرد اطلاع ندارند و مدتهاست او را ندیدهاند. اگرچه متهمان سعی داشتند خودشان را بیگناه نشان دهند اما دچار تناقضگویی شدند و همین آنها را به بنبست کشاند.
مرد تعمیرکار که متهم اصلی پرونده بود، در بازجوییها بالاخره به ارتکاب قتل اعتراف کرد و گفت: من میدانستم این پیرمرد ثروت زیادی دارد و برای تصاحب اموال او نقشه کشیده بودم. نقشهام این بود که او را به قتل برسانم و پس از آن چکهای سفیدامضای او را خرج کنم. برای این کار به همدست احتیاج داشتم به همین دلیل دو کارگر دیگر را نیز از موضوع مطلع کردم و آنها قبول کردند به من کمک کنند. برای اینکه کارمان را درست پیش ببریم، نقشهای کشیدیم و روزی که پیرمرد برای استراحت به اتاقکش آمد، در غذای او داروی خوابآور ریختیم. بعد از اینکه پیرمرد به خواب رفت شیر گاز را باز گذاشتیم تا او خفه شود برای اینکه اینطور نشان دهیم که او بر اثر حادثه فوت شده است اما روز بعد وقتی سراغش رفتیم، دیدیم او زنده است و نقشهمان با شکست مواجه شده برای همین خودم دست به کار شدم و به بهانه اینکه میخواهم کمرش را ماساژ دهم، دستانم را دور گلویش انداختم و او را خفه کردم. بعد جسد را با کمک دو همدستم به خارج از شهر بردیم و آتش زدیم تا شناسایی نشود. قصد داشتیم چکهای سفیدامضا را خرج کنیم که دستگیر شدیم.